قطعه ي گمشده اي از پر پرواز کم است
يازده بار شمرديم و يکي باز کم اس
اين همه آب که جاريست نه اقيانوس است
عرق شرم زمين است که سرباز کم است
عمريست که از حضور او جامانديم
در غربت سرد خويش تنها مانديم
او منتظر است تا که ما برگرديم
ماييم که در غيبت کبرا مانديم