• وبلاگ : ... حبل المتين ...
  • يادداشت : سروش جاهل
  • نظرات : 1 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بخش سوم

    ولي در كنار اين نظريه، يك رشته شطحات و سخنان نا برازنده نيز دارد كه به صورت گذرا به آنها اشاره مي‌شود:

    1. مي‌گويد: «امروزه مفسران بيشتري فكر مي‌كنند وحي در مسائل صرفاً ديني مانند صفات خداوند، حيات پس از مرگ، و قواعد عبادات خطاناپذير نيست، آنها مي‌پذيرند كه وحي مي‌تواند در مسائلي كه به اين جهان و جامعه انساني مربوط مي‌شود، اشتباه كند. آنچه كه قرآن درباره وقايع تاريخي، ساير اديان و ساير موضوعات عملي زميني مي‌گويد لزوماً نمي‌تواند درست باشد، اين مفسران، اغلب استدلال مي‌كنند كه اين نوع خطاها در قرآن خدشه‌اي به نبوت پيامبر وارد نمي‌كند چون پيامبر به سطح دانش مردم خويش فرود آمده است و به زبان زمان خويش سخن گفته است».

    اكنون سؤال مي‌شود: اين كلمه «بيشتر» و «اغلب» كه به كار مي‌برد و مفسران اسلامي را به مطلب ياد شده متهم مي‌سازد، كدام مفسران هستند كه در طول چهارده قرن، به خطاپذيري قرآن در مسائل مربوط به زندگي اعتراف مي‌كنند؟ آنان جز مشتشرقان و جز دنباله‌روهاي آنان مانند رئيس قادياني‌ها و متأثر از آنان مانند برخي از نويسندگان مصري كسي نيستند.

    از اين گذشته، اين تبعيض در خطا چه معني دارد كه پيامبر در ماوراي طبيعت صددرصد واقع‌گو و حقيقت‌نما باشد ولي در مسائل ملموس و عيني دور از حقيقت سخن بگويد؟ و اگر هم يك مفسر درباره آيه‌اي كه مورد نظر اوست، سخني گفته باشد، دليلي بر همگاني بودن مطلب نيست. قرآن علم و دانش پيامبر را عظيم‌ترين فضل الهي مي‌شمارد و مي‌فرمايد:

    «وَعَلَّمَتَ ما لَمْ تَعْلَم و كانَ فَضلُ الله عَليْكَ عَظِيماً» (نساء / 113).

    «خداوند آنچه نمي‌دانستي به تو آموخت و بخشش خدا به تو بسيار بزرگ است».

    آيا دانشي كه قرآن آن را عظيم مي‌شمارد، چگونه در بخش دوم خطا‌پذير مي‌باشد؟

    2. آنگاه گام فراتر نهاده و علم پيامبر را چنين توصيف مي‌كند:

    «من ديدگاه ديگري دارم. فكر نمي‌كنم دانش او از دانش مردم هم عصرش درباره زمين، كيهان، ژنتيك انسانها بيشتر بوده است. اين دانشي را كه ما امروز در اختيار داريم، نداشته است و اين نكته خدشه‌اي به نبوت او وارد نمي‌كند، چون او پيامبر بود، نه دانشمند يا مورخ».

    اكنون سؤال مي‌شود: دليل شما براين كه او از اين مسائل آگاه نبوده، و دانش او درباره اين مسائل در حد همان دانش عرب‌ جاهلي بوده است، چيست؟

    ما، در اين‌جا نمي‌خواهيم در مورد اعجاز علمي قرآن سخن بگوييم زيرا درباره اعجاز علمي قرآن، در كتاب «مرزهاي اعجاز» به صورت گسترده، سخن گفته‌ايم. پيامبر گرامي (ص) از طريق وحي و جانشين معصوم او مانند علي (ع) در نهج‌البلاغه و فرزند او در صحيفه سجاديه از يك رشته حقايق علمي پرده برداشته‌اند كه جهان آن روز و ديروز آن را تصور نمي‌كرد. زهي بي‌انصافي كه اين همه حقايق علمي را در اين كتابها منكر شويم و آن‌گاه عذر بياوريم كه او پيامبر بود نه دانشمند، يعني پيامبر بود و عالم نبود، پيامبر بود و آگاه از اسرار نبود.

    * اتهام به معتزله

    از آنجا كه صاحب‌ نظريه، قرآن را توليد فكر پيامبر شمرده، به دنبال اين مي‌گردد كه براي خود شريك و همراه پيدا كند، در اين ميان ديواري كوتاه‌تر از ديوار معتعزله پيدا نكرده و اين مطلب را به آنها نسبت مي‌دهد و مي‌گويد:

    «باور به اين نيز كه قرآن يك محصول بشري و بالقوه خطا‌پذير است و در عقايد معتزله داير به مخلقو بودن به طور تلويحي آمده است».

    البته معتزله، هر چند منقرض شده‌اند و چندان شخصيتي بارز از آنها باقي نيست، اما كتاب‌هاي آنان در اختيار همگان است. حاشا و كلاّ كه آنها قرآن را مخلوق به معناي ساخته فكر پيامبر (ص) بدانند. اصولاً مسئله مورد بحث، در قرن دوم از طرف مسيحيان درباره عباسي مطرح شد كه آيا قرآن «قديم» است يا «حادث»؟ گروهي بر قدمت قرآن و گروهي بر حادث بودن آن معتقد شدند. محدثان، قرآن را قديم دانستند و متعزله حادث، زيرا قديم بالذات منحصر به خداست و غير او همه و همه حادث‌اند. و يكي از آنها قرآن است كه فعل خداست و فعل خدا از حدوث جدا نيست. و اگر مي‌گفتند مخلوق است، به معناي آفريده خدا است نه به معناي مختلق و ساخته فكر پيامبر، و لذا در روايات ما اصرار شده است كه قرآن را نه قديم بخوانند و نه مخلوق، زيرا قديم بخوانند، نوعي شرك است، مخلوق بخوانند، دشمن از آن سواستفاده كرده و آن را به معني مختلق و ساخته و پرداخته فكر پيامبر مي‌دانند، و لذا مشركان عصر رسول خدا (ص) همين تعبير را به كار مي‌بردند و مي‌گفتند:

    «ما سَمِعْنا بِهذا في الملّة الآخرة إِنْ هذا إِلاّ اختلاق» (ص/7).

    «ما اين سخن را در آييني ديگر نشنيديم و اين جز چيزي ساخته و پرداخته نيست».

    * اتهام به مولوي و عرفا

    باز براي اين كه تنها نماند، به فكر افتاده كه از مولوي مايه بگذارد و مي‌گويد:

    «قرآن آيينه ذهن پيامبر است. آنچه در دل سخن مولوي مندرج است اين است كه شخصيت پيامبر، تغيير احوال و اوقات خوب و بد او همه در قرآن منعكس است».

    نسبت دادن آسان است ولي اثبات آن مشكل، در كدام بيت مولوي اين نتيجه‌اي كه او گرفته آمده است؟ در حالي كه مولوي صدها بيت دارد كه درست خلاف اين را به صراحت بيان مي‌كند از جمله:

    چون كتاب الله بيامد هم بر آن

    اين چنين طعنه زدند آن كافران

    كه اساطير است و افسانه نژند

    نيست تعميقيّ و تحقيقي بلند

    ****

    گرچه قرآن از لب پيغمبر است

    هركه گويد حق نگفت، آن كافر است

    اين همه آوازها از شه بود

    گرچه از حلقوم عبدالله بود

    * تعيين تكليف براي مسلمانان

    او در پايان سخن براي مسلمانان امروز تعيين تكليف مي‌كند و مي‌گويد: «وظيفه مسلمانان امروز اين است كه گوهر قرآن را به گذشت زمان ترجمه كنند».

    سؤال مي‌شود: قرآني كه شما آن را كتاب بشري و خطاپذير دانستيد، چه نيازي دارد كه به ترجمه و تفسير آن به زبان روز بپردازيم؟ چه نيازي به اين خطا‌پوشي هست؟ شما با معرفي قرآن به عنوان كتاب خطاپذير و بشري، از جامعه اسلامي فاصله گرفتيد، ديگر نيازي به نصايح شما نيست. آن كس مي‌تواند نصحيت كند كه در شمار اين گروه بماند، ولي فردي كه با گروهي وداع كند، جايگاه رهبري و راهنمايي و اندرزگويي خود را با اين كار از دست داده است.

    و نيز از صاحب نظريه درخواست مي‌شود درباره «وحي محمدي» و شبهاتي كه پيرامون آن از طرف خاورشناسان و دنباله‌روهاي آنان مطرح شده است به كتاب «نقد بيست و سه سال» از نوشته هاي آقاي سبحاني مراجعه كنند. در آن كتاب به روشني ثابت شده است كه همه اين توجيه‌ها و تفسيرها همراه با زرق و برق، تعبير ديگري از داوري‌هاي عصر جاهلي است و در حقيقت، محتوا يكي و پوشش و شيوه بيان دو تا است. چيزي كه هست عرب عصر رسالت به خاطر سادگي، نظر خود را، برهنه مطرح مي‌كرد، ولي دگرانديشان به همان انديشه‌ها، رنگ علمي بخشيده و «سراب» را به صورت آب جلوه مي‌دهند.